پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

پرهام مهربونم

عکسای آتلیه پرهام در سه سالگی

قبل از تولد پرهام ، احتیاج مبرم به چند تا عکس خوب از پرهام داشتم که بتونم روش کار کنم ،  صبح پنچ شنبه  پرهام رو بردم پارک تا چند تا عکس ازش بگیرم ، ولی مگه این بچه به حرف من گوش می داد ، هرچی بهش می گفتم به دوربین نگاه کن انگار نه انگار  ، ما هم بی خیال شدیم . کنار خونمون یه آتلیه خیلی کوچیک  هست ، یه لحظه تصمیم گرفتم که بروم داخل و ببینم چطوری هست، دیدم قیمت هاش خیلی خوبه ، وقتی که رفتم داخل محل عکاسی ، اوووووووووو دیدم واسه خودشون چقدر دم و دستگاه دارن . همون موقع عکسا رو گرفتم . تصمیم داشتم یه دونه عکس بیشتر انتخاب نکنم،  ولی تبدیل شد به این سه تا عکس. این عکس رو روی شاسی زدم: ...
11 تير 1393

تولد پرهام

سلام و صد تا سلام حالا همه دوستان توقع دارند که من توی این  پست از تولد پرهام بنویسم و بگم که به به ، چقدر تولد خوبی بود ، چقدر پرهام پسر خوبی بود و کلی عکس بذارم ولی متاسفم ... تولد که نبود در حقیقت سالگرد ازدواج من و محمد بود . پرهام فقط و فقط شمع فوت کرد . من و محمد با مهمانا عکس گرفتیم بدون پرهام . واسه من و محمد رقص کیک کردند بدون حضور پرهام . من و محمد کیک بردیم بدون پرهام . من و محمد رقصیدیم و خندیدیم بدون وجود پرهام . خلاصه همه کارا رو من و محمد کردیم ، واقعاً به سالگرد ازدواج بیشتر شبیه بود تا تولد،  حالا پرهام کجا بود . یه بادکنک گرفته بود دستش و واسه خودش می گشت ، هر ...
9 تير 1393

داشتن دوستانی بهتر از گل

دیروز تولد پرهام بود (3/4/93) روزی که یکسال منتظر آمدنش بودم و توی ذهنم براش برنامه ریزی کرده بودم . قرار بود دو تا از همکارام رو همون روز دعوت کنم که بنا به دلایلی کنسل شد . نمی دونم به خاطر همین مسئله بود یا نه ولی دیروز افسردگی شدید گرفته بودم ، اصلاً حوصله هیچ کاری رو نداشتم و اگر اداره نبودم شاید می نشستم و زار زار گریه می کردم ، تمام غصه های عالم روی دلم بود ، قبلش تصمیم گرفته بودم اون روز به بچه های اداره بستنی بدم ولی مثل مسخ شده ها توان انجام هیچ کاری رو نداشتم ، شب قبلش خوب نخوابیده  بودم ، خوابم می آمد . دلم گرفته بود . وارد نی نی وبلاگ شدم تا یه پست تازه بذارم ولی نمی تونستم . وارد نظرات شدم و دیدم...
4 تير 1393

نزدیک شدن به تولد پرهام

داریم به تولد سه سالگی پرهام نزدیک می شیم ، یعنی پرهام 3 رو فوت می کنه و وارد چهار سالگی اش می شه . چقدر زود گذشت ، البته این که زود گذشت یا نه باید از مامان و آقا بپرسم . تولد پرهام سه تیرماهه . 3 تیر سه شنبه است احتمالاً توی این روز یه تولد کوچیک با دوتا از همکارام و توی خونه خودمون می گیریم و تولد اصلی پرهام رو جمعه 6 تیرماه ، باغ عمه طاهره می گیرم ، اگه پنچ شنبه می شد بهتر بود ولی از اونجا که سه تا کنکوری داریم که دوتا شون صبح جمعه کنکور دارند ، بهتر دیدیم که تولد رو عصر جمعه برگزار کنیم . تمام دوستان وبلاگی تولد دعوتند ، بدون تعارف دعوت می کنم  و دوست دارم که همگی تشریف بیاورید ، می تونید چند روز بمونید و شیراز رو هم حسا...
28 خرداد 1393
2254 11 17 ادامه مطلب

یه ماجرای بامزه

اون روز (20/3/93) یه اتفاق بامزه افتاد که گفتم حتماً توی وبلاگ پرهام بنویسم . من سال 86 گواهینامه رانندگی گرفتم ولی اصلاً پشت ماشین ننشسته ام ، شاید ماهی یکبار ، سالی یکبار . امسال یکی از تصمیمات مهمم اینه که رانندگی کنم . اول اینکه هر وقت پشت ماشین  میشینم پرهام معترض می شه و میگه برو کنار بشین ، بذار بابا اونجا بشینه . اون روز خواستم ماشین رو از پارکینگ بیارم بیرون پرهام هم عقب نشسته بود . دنده عقب گرفتم و یه کم آمدم بیرون و مواظب بودم که به ستونی که پشت سرم هست نزنم که پرهام با فریاد گفت : نزنـــی ، نزنـــی ، زدی زدی !!! . گفتم مامان حواسم هست . خلاصه دنده عقب رو گرفتیم و  خواستیم از...
28 خرداد 1393

اولین استخر رفتن پرهام

اداره ما یه سری کلاس واسه ایام تعطیلات بچه ها گذاشته یکی از این کلاسها آموزش شنا است . با خودم فکر کردم که پرهام رو بفرستم آموزش شنا ، البته هدف من واقعاً یاد گرفتن شنا نیست توی ذهنم بود که بیشتر توی مکان های عمومی قرار بگیره و ارتباط اجتماعی اش بیشتر بشه  . با کارشناس ورزشی اداره صحبت کردم ، آقای لوافی گفت به خاطر سنش بهتره که با مربی شنای اداره  صحبت کنم روز پنچ شنبه (8/3/93) با آقای لوافی رفتیم  و مربی شنا ، پرهام رو دید ، اولین حرفی که بهم زد این بود که خیلی کوچیکه ، بعد هم گفت پرهام حرف گوش می کنه ، بهش گفتم حرف من رو گوش نمی کنه ولی حالا شاید حرف شما رو گوش کنه . ازش پرسیدم بهترین سن واسه آموزش شنا چه سنی هست ...
12 خرداد 1393

خودتون ببینید

امروز چون خیلی خوشحالم یه پست دیگه هم می زارم قرار بود عکس نقره هایی که خریدم رو بذارم این انگشترم      و این هم دستبندم . و اینم روی دستم قابل هیچ کدوم از دوستان رو نداره ، امر بفرمایید سریعاً می فرستم ، من فقط عادت دارم بخرم ولی معمولاٌ هیچ نوع زیورآلاتی استفاده نمیکنم ، عادت دارم فقط حلقه ازدواجم رو می پوشم و بس. عکس هایی هم که سنتی گرفتیم اینها هستند. خانواده سه نفری مون من و پرهام پدر و پسر مثل دهاتی شدند ، محمد و پرهام از صبح می رن توی آفتاب کار می کنند و خانم خانه که من باشم به  پوست صورتم می رسم  ، انواع ماسک ها می زارم و ...
6 خرداد 1393

دو تا خبر خیلی خوب

                        امروز ششم خرداد ماه یکهزار و سیصد و نود و سه هست . البته به شمسی .  و به قمری امروز عید مبعثه . خیلی خوشحالم ، دیروز و امروز خداوند بهم دوتا عیدی خوب داده. خدایا شکرت ، تو خیلی خوبی . اولین عیدی که گرفتم این بود که دختر یکی از همکارام (آقای کمالیان ) موفق شد به المپیاد جهانی زیست شناسی دانش آموزی راه پیدا کنه . آیدا دختر خاصی هست ، از اون مدل دخترهایی که باید بگردی تا بتونی یه صفت منفی داخلش پیدا کنی هر چند که من همون یه دونه هم نتونستم پیدا کنم . نقاشی های زیبایی می کشه ، خیلی خوب گیتار می زن...
6 خرداد 1393

سومین سفر هوایی پرهام به مشهد

روز شنبه (13/2/93) ساعت 6 صبح پرواز داشتم به سمت تهران و پیش به سوی نمایشگاه کتاب . روز یکشنبه ساعت 11:30 برگشت به سمت شیراز . نمایشگاه خوب بود ، بسیار بزرگ و شلوغ . چیزی که توی نمایشگاه کتاب همیشه واسه من جالب بوده اینه که ما که مردم کتاب خوانی نیستیم و نمیدونم میزان مطالعه در کشورمون بسیار بسیار کمه ( فکر کنم 14 دقیقه در روز) با اینکه نسل جوانی داریم و اکثراً تحصیل کرده هستند ولی چرا اینقدر نمایشگاه شلوغ می شه . بخش عمومی اش خیلی شلوغ تر از بخش تخصصی اش هم هست . چرا واسه این نمایشگاه اینقدر تبلیغات صورت می گیره . و چراهایی دیگه ای که جوابشون رو نمی دونم . به هر حال خوب بود. واسه پرهام کتاب نخریدم در حقیقت کتاب خاصی ندی...
29 ارديبهشت 1393