پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

پرهام مهربونم

اولین جایزه پرهام

هیچ چیز با ارزش تر  و زییاتر از این نیست که دفترغنچه های پسرت رو باز کنی و ببینی که مربی اش این متن روبراش نوشته :     " با سلام : مامان پسرم در کلاس خیلی خوب همکای می کند و فعالیت خود را خیلی بهتر از قبل انجام می دهد . جهت تشویق کودک یک هدیه در صورت امکان تهیه بفرمایید و به مهد تحویل دهید . "   وقتی این متن رو خوندم محمد و پرهام تو اتاق خوابیده بودن اینقدر خوشحال شدم که با شور و نشاط رفتم پیش محمد و براش خوندم .   محمد هم آخر شب رفت و براش یه هدیه گرفت ،     البته مربی اش  گفته بود هر وقت خواستید هدیه بگیرید یه چیز کوچیک بخرید که ...
18 آبان 1394

آموزش پرهام (مهرماه)

پسری که تا دیروز اصلاً دوست نداشت شعر بخونه و تنها شعری که بلد بود یه توپ دارم قلقلیه بود حالا  می بینم با خودش شعر می خونه و از خوندش لذت می بره ،    یه شعر تو مهد بهش یاد دادن به این مضمون :   بیاین با هم بریم به مهد کودک پیدا کنیم دوستای خوب و کوچک با همدیگه شعر بخونیم بخندیم خوشحال و شاد در روی غم ببندیم شعر های خوب یاد بگیریم بچه ها ما از مربی خوب و با صفا همکاری و صلح و صفا و دوستی ایمنی و هر چیز خوب که خواستی بازم می گم نازدونه های کوچک بیاین با هم بریم به مهد کودک   موقعی که این شعر رو دیدم که پرهام باید حفظ بشه ، گفتم عمراً که پرهام بتو...
11 آبان 1394

روزهای مهدکودکی ما

چقدر مهد کودک خوبه ، من که از مهد کودک پرهام راضی ام .   از اینکه پرهام رو گذاشتم مهد راضی ام و خدا رو شکر می کنم ، خدا کنه به همین منوال ادامه پیدا کنه .   صبح زود بیدار می شم و شروع می کنم وسایل پرهام رو می پیچم ، صبحانه ، میان وعده و ناهار . کیف اش رو که جمع کردم می رم تو اتاق و پرهام رو بیدار می کنم .   اگه شب قبل اش زود خوابیده باشه که به راحتی بیدار می شه ولی اگه دیر خوابیده باشه با کلی خواهش و التماس بیدارش می کنم .   دستشویی می ره ، دست و صورتش رو می شورم و آماده می شیم واسه رفتن به مهد .     حتماً باید جوری به مهد برسیم که تا ساعت 8 صبح آنجا باشه ، آخه ...
19 مهر 1394

مهد کودک پرهام

روز یکشنبه 1/ شهریور ماه /94 پسر ما رسماً به مهد کودک رفت ،   با لاخره بعد از تحقیق و تفحص بسیار پرهام رو مهد کودک ثبت نام کردم .   مهد کودک فراتر از شادی.   اسم مربی اش خاله لاله است .   چند روز قبل از اینکه به مهد بره با پرهام و محمد رفتیم و با ذوق و شوق کیف خریدیم.   بین دو تا کیف مونده بودیم یکی با عکس ماشین مک کوئین و یکی دیگه مینیون ها . که پسر ما کیف مینیون رو برداشت .   هر چند که من از اون کیفه بیشتر خوشم می آمد ولی مگه  واسه من بود.     بعد هم ظرف غذا و قمقمه با عکس مینیون خریدم و یه لیوان با عکس پرنده های خشم...
14 شهريور 1394

شکستن سر پرهام

سه شنبه 27 مرداد 94 پرهام سرش شکست . خانه آقا زیر میز ناهار خوری رفته بود  ، بعد که می خواست بیرون بیاد سرش به لبه میز خورد و شکست .   اولش گریه کرد ، بعد که مامان بهش گفت بیا بهت بستنی بدم آروم شد ،  ولی اجازه نمی داد به سرش دست بزنم و می گفت درد داره .   ظهر  که خوابید آروم موهاش رو کنار زدم و نگاه کردم . ای واااااااااااااااااااااااااااای من . سرش به اندازه یه بند انگشت باز شده بود و خونی بود .   عصر که از خواب بیدار شد عکس از قسمت شکستی گرفتم و واسه داداشم فرستادم که چیکار کنم .   اونم گفت ببرید درمانگاه تا براش بخیه بزن. دیگه با ترس و لرز اول بردمش حمام و موهاش...
4 شهريور 1394

سفر به یاسوج و ارسنجان

سه شنبه94/5/20 تعطیل بود و ما هم تصمیم گرفتیم خانه نمونیم ، حرکت کردیم به سمت یاسوج که با شیراز تقریباً دو ساعت فاصله داره .   صبح ساعت 7:30 حرکت کردیم ، آش صبحانه خریدم و نزدیک به یاسوج خوردیم.   چون تعطیل بود آبشار یاسوج حسابی شلوغ شده بود و جای پارک پیدا نمی شد ، پس حرکت کردیم به سمت سی سخت که جاده بسیار بسیار قشنگی داره . از اون مدل جاده های پیچ در پیچ و خطرناک.   اول رفتیم کوه گل و بعد رفتیم چشمه میشی  ، چه آب پاک و زلالی و چقدر سرد بود ، جرات نمی کردیم پا رو تو آب بزنیم.     پرهام اولش زیاد دوست نداشت تو آب بره و می گفت پام می سوزه ولی بعدش دیگه بی خیال نمی شد. ...
31 مرداد 1394

زندگی پستی و بلندی داره

تقریباً دو ماه پیش ، اواخر خرداد ماه ، آقا می ره استخر و برگشتنه حالش بده می شه و می خوره زمین ، وقتی آقا رو می رسونن بیمارستان ، بعد از آزمایشهای مختلف دکتر گفت به نخاع گردنش فشار وارد شده و باید سریعاً عمل بشه ، حال هممون بد بود ، مخصوصاً اینکه عمل خطرناکی بود و اگه عمل نمی کرد عواقب وخیمی داشت .   با چند تا دکتر مشورت کردیم و نهایتاً دکتر راکعی گفت یک ماه استراحت کنه و بعد از یک ماه نظر قطعی رو می ده ، بعد از یک ماه اونم نظرش عمل شد .   خلاصه روزگار این  شد که دو ماه پر از استرس رو گذروندیم و آقا 8 مرداد ماه عمل تنگی کانال نخاع گردن رو انجام داد که به سلامتی تمام شد .   البته دکتر گفته با...
12 مرداد 1394