پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

پرهام مهربونم

اولین شکوفه های بهاری

یک اسفند ماه بود که یکی از همکارا گفت درختای سمت مهارلو شکوفه زده ما هم بعد از اداره به همراه محمد و پرهام راهی شدیم ،     اینم اولین شکوفه های بهاری شیراز       میان علف ها پرهام کفشدوزک پیدا کرد .     بعد هم به سمت دریاچه رفتیم و قایق سواری کردیم . ، این همون دریاچه نمک هست که تابستان ها خشک می شه .     چه خوب که بهار داره می آد از زمستان زود خسته می شم و حوصله اش رو ندارم . ولی بهار ، عشق من بهار داره کم کم از راه می رسه . ...
19 اسفند 1394

سفر به کازرون

بین سفر به سپیدان و کازرون مانده بودیم که بالاخره به این نتیجه رسیدیم که سفر به سپیدان به خاطر سرما و مشکل گوش پرهام اصلاً درست نیست ، پس قرار بر این شد که به سمت نرگس زارهای کازرون بریم .   8 بهمن ماه  جشنواره گل نرگس بود ،   ما یه شب قبل  به سمت کازرون حرکت کردیم  ، مکان رو از طرف مخابرات گرفته بودم ، شب ماندیم و صبح فردا به سمت بخش جره بالاده حرکت کردیم ،     وقتی رسیدیم هنوز مراسم شروع نشده بود ، ما هم فکر کردیم خبری هست رفتیم جلو نشستیم ، مراسم با سخنرانی فلانی شروع شد و بعدش یه سخنرانی دیگه و بعدش ....   ما هم که گوشمون از این حرفا پر بود ، ب...
8 اسفند 1394

سلامی چو بوی خوش آشنایی

سلام ، سلام ، صد تا سلام   چقدر دلم واسه نوشتن توی وبلاگ پرهام تنگ شده بود ، بیشتر از سه  ماه می شه که اینجا چیزی ننوشتم .   و حالا بنویسم از سالهای دور از خانه :   نمی دونم پسر من ضعیفه یا کلاً مدل مهد کودک ها اینطوره که بچه ها سریع مریض میشن .   توی این مدت پرهام مرتب مریض می شد و سریع هم گوشش عفونت می کرد تا دلتون بخواد آنتی بیوتیک مصرف کرد .   هر وقت می بردمش دکتر می گفت گوشش عفونت کرده بهش آموکسی کلاو بده و هفته دیگه بیارش تا دومرتبه چک کنم ، هفته بعد می بردم می گفت گوشش هنوز التهاب داره و باید آنتی بیوتیک بخوره و بهش شربت زیتروماکس رو می داد ، شاید پنچ دوره آن...
26 بهمن 1394

متفرقه ها

  اولین عکس پرسنلی پرهام ، که واسه مهد کودک در تاریخ 2/ مهر ماه /94  گرفتیم ،         اولین بارون پاییزی که شیراز آمد عصر با محمد و پرهام رفتیم پارک محلی روبروی خانه .           وقتی پرهام لباس مامان می پوشه .      خدایا برای همه چیز از تو متشکرم ...
16 آذر 1394

مجسمه شدن پرهام

اون شب آمدیم بخوابیم می گه مامان چراغ ها رو روش کن (به زبان خودش ایشن کن ) می خوام مجسمه بشم .   برام جالب بود که می فهمه مجسمه شدن یعنی بی حرکت و ثابت بودن.   اینم از  مجسمه های پسر ما:           ...
9 آذر 1394

اولین جایزه پرهام

هیچ چیز با ارزش تر  و زییاتر از این نیست که دفترغنچه های پسرت رو باز کنی و ببینی که مربی اش این متن روبراش نوشته :     " با سلام : مامان پسرم در کلاس خیلی خوب همکای می کند و فعالیت خود را خیلی بهتر از قبل انجام می دهد . جهت تشویق کودک یک هدیه در صورت امکان تهیه بفرمایید و به مهد تحویل دهید . "   وقتی این متن رو خوندم محمد و پرهام تو اتاق خوابیده بودن اینقدر خوشحال شدم که با شور و نشاط رفتم پیش محمد و براش خوندم .   محمد هم آخر شب رفت و براش یه هدیه گرفت ،     البته مربی اش  گفته بود هر وقت خواستید هدیه بگیرید یه چیز کوچیک بخرید که ...
18 آبان 1394

آموزش پرهام (مهرماه)

پسری که تا دیروز اصلاً دوست نداشت شعر بخونه و تنها شعری که بلد بود یه توپ دارم قلقلیه بود حالا  می بینم با خودش شعر می خونه و از خوندش لذت می بره ،    یه شعر تو مهد بهش یاد دادن به این مضمون :   بیاین با هم بریم به مهد کودک پیدا کنیم دوستای خوب و کوچک با همدیگه شعر بخونیم بخندیم خوشحال و شاد در روی غم ببندیم شعر های خوب یاد بگیریم بچه ها ما از مربی خوب و با صفا همکاری و صلح و صفا و دوستی ایمنی و هر چیز خوب که خواستی بازم می گم نازدونه های کوچک بیاین با هم بریم به مهد کودک   موقعی که این شعر رو دیدم که پرهام باید حفظ بشه ، گفتم عمراً که پرهام بتو...
11 آبان 1394

روزهای مهدکودکی ما

چقدر مهد کودک خوبه ، من که از مهد کودک پرهام راضی ام .   از اینکه پرهام رو گذاشتم مهد راضی ام و خدا رو شکر می کنم ، خدا کنه به همین منوال ادامه پیدا کنه .   صبح زود بیدار می شم و شروع می کنم وسایل پرهام رو می پیچم ، صبحانه ، میان وعده و ناهار . کیف اش رو که جمع کردم می رم تو اتاق و پرهام رو بیدار می کنم .   اگه شب قبل اش زود خوابیده باشه که به راحتی بیدار می شه ولی اگه دیر خوابیده باشه با کلی خواهش و التماس بیدارش می کنم .   دستشویی می ره ، دست و صورتش رو می شورم و آماده می شیم واسه رفتن به مهد .     حتماً باید جوری به مهد برسیم که تا ساعت 8 صبح آنجا باشه ، آخه ...
19 مهر 1394

مهد کودک پرهام

روز یکشنبه 1/ شهریور ماه /94 پسر ما رسماً به مهد کودک رفت ،   با لاخره بعد از تحقیق و تفحص بسیار پرهام رو مهد کودک ثبت نام کردم .   مهد کودک فراتر از شادی.   اسم مربی اش خاله لاله است .   چند روز قبل از اینکه به مهد بره با پرهام و محمد رفتیم و با ذوق و شوق کیف خریدیم.   بین دو تا کیف مونده بودیم یکی با عکس ماشین مک کوئین و یکی دیگه مینیون ها . که پسر ما کیف مینیون رو برداشت .   هر چند که من از اون کیفه بیشتر خوشم می آمد ولی مگه  واسه من بود.     بعد هم ظرف غذا و قمقمه با عکس مینیون خریدم و یه لیوان با عکس پرنده های خشم...
14 شهريور 1394

شکستن سر پرهام

سه شنبه 27 مرداد 94 پرهام سرش شکست . خانه آقا زیر میز ناهار خوری رفته بود  ، بعد که می خواست بیرون بیاد سرش به لبه میز خورد و شکست .   اولش گریه کرد ، بعد که مامان بهش گفت بیا بهت بستنی بدم آروم شد ،  ولی اجازه نمی داد به سرش دست بزنم و می گفت درد داره .   ظهر  که خوابید آروم موهاش رو کنار زدم و نگاه کردم . ای واااااااااااااااااااااااااااای من . سرش به اندازه یه بند انگشت باز شده بود و خونی بود .   عصر که از خواب بیدار شد عکس از قسمت شکستی گرفتم و واسه داداشم فرستادم که چیکار کنم .   اونم گفت ببرید درمانگاه تا براش بخیه بزن. دیگه با ترس و لرز اول بردمش حمام و موهاش...
4 شهريور 1394