پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

پرهام مهربونم

سفر به یاسوج و ارسنجان

سه شنبه94/5/20 تعطیل بود و ما هم تصمیم گرفتیم خانه نمونیم ، حرکت کردیم به سمت یاسوج که با شیراز تقریباً دو ساعت فاصله داره .   صبح ساعت 7:30 حرکت کردیم ، آش صبحانه خریدم و نزدیک به یاسوج خوردیم.   چون تعطیل بود آبشار یاسوج حسابی شلوغ شده بود و جای پارک پیدا نمی شد ، پس حرکت کردیم به سمت سی سخت که جاده بسیار بسیار قشنگی داره . از اون مدل جاده های پیچ در پیچ و خطرناک.   اول رفتیم کوه گل و بعد رفتیم چشمه میشی  ، چه آب پاک و زلالی و چقدر سرد بود ، جرات نمی کردیم پا رو تو آب بزنیم.     پرهام اولش زیاد دوست نداشت تو آب بره و می گفت پام می سوزه ولی بعدش دیگه بی خیال نمی شد. ...
31 مرداد 1394

زندگی پستی و بلندی داره

تقریباً دو ماه پیش ، اواخر خرداد ماه ، آقا می ره استخر و برگشتنه حالش بده می شه و می خوره زمین ، وقتی آقا رو می رسونن بیمارستان ، بعد از آزمایشهای مختلف دکتر گفت به نخاع گردنش فشار وارد شده و باید سریعاً عمل بشه ، حال هممون بد بود ، مخصوصاً اینکه عمل خطرناکی بود و اگه عمل نمی کرد عواقب وخیمی داشت .   با چند تا دکتر مشورت کردیم و نهایتاً دکتر راکعی گفت یک ماه استراحت کنه و بعد از یک ماه نظر قطعی رو می ده ، بعد از یک ماه اونم نظرش عمل شد .   خلاصه روزگار این  شد که دو ماه پر از استرس رو گذروندیم و آقا 8 مرداد ماه عمل تنگی کانال نخاع گردن رو انجام داد که به سلامتی تمام شد .   البته دکتر گفته با...
12 مرداد 1394

تولد چهار سالگی پرهام

  تولد ، تولد ، تولدت مبارک ، مبارک ، مبارک ، تولدت مبارک     عزیز دل مامان،  شمع چهار سالگی رو به سلامتی فوت داد .     امسال تولد پرهام ، یه جشن کوچیک بود ، یه جشن با حضور خانواده مادری . البته به استثنای دایی علیرضا که بوشهر بود و به خاطر ماه رمضان نمی تونست بیاد .   چند تا دلیل داشتم که امسال یه جشن کوچک گرفتم ،   اولین و مهمترین دلیل این بود که  آقا یه مقدار کسالت داشت و سختش بود که یه جای شلوغ باشه ،   دیگه اینکه خانه خودمون خیلی کوچیکه و گنجایش همه افراد رو نداره و دوست نداشتم به کسی بگم و مراسم رو توی خانه یا باغ بستگان بگی...
14 تير 1394

3/تیرماه /1394

چه روز خوبیه سوم  تیرماه .   هر سال که می گذره بیشتر عاشق این روز می شم ، روزی که پسرم به این دنیا آمد .   و امروز دقیقاً همون روزه ، بهترین روز سال .   خدایا شکرت بابت داشتن پرهام .   پرهام چهار ساله شد. و این یعنی نهایت خوشبختی.   خدایا خیلی دوست دارم و ممنونم بابت تمام نعمتهایی که بهم دادی .         هر انسان لبخندی از خداست و تو زیبا ترین لبخند خدایی بهانه زندگیم تولدت مبارک . . .     ...
3 تير 1394

سفر به بوانات

چند روز تعطیلی خرداد ماه رو تصمیم گرفتیم به بوانات بریم ، بوانات یکی از شهرستانهای اطراف شیراز هست که تقریباً سه ساعت با شیراز فاصله داره  و ما تا حالا به اونجا نرفته بودیم .   تعریفش رو زیاد شنیده بودیم و تصمیم گرفتیم این چند روز رو اونجا بگذرونیم .   13 خرداد ماه بعد از اینکه حسابی خانه رو مرتب کردم ، ناهار درست کردم و به همراه محمد و پرهام راهی بوانات شدیم . برای رسیدن به بوانات دو راه بود که ما از راه قادر آباد حرکت کردیم .   قادر آباد ناهار خوردیم و  قایق سوار کردیم.     یادش بخیر ، قبل از تولد پرهام ما اینجا آمده بودیم و با محمد قایق سواری کرده بودیم . &n...
20 خرداد 1394

سفر به اصفهان

ما جدیداً ماشین خریدم و به عشق ماشین جدید دوست داریم حسابی مسافرت بریم ولی چه کنیم که مسافرت ها باید با مرخصی هامون هم جور بشه.   از اونجا که 13 ، 14 و 15 خرداد ماه تعطیل بود ما تصمیم گرفتیم این چند روز به اصفهان بریم ، خانه خاله محمد ورنامخواست اصفهان  هست ، تصمیم داشتیم هم خانه آنها بریم و هم اصفهان .   محمد از طرف اداره هتل رزرو کرد ولی از اونجا که این چند روز متقاضی زیاد بود امکان اینکه تایید بشه خیلی کم بود .   از طرف دیگه خاله محمد چند مدتی می شد که شیراز بود  و ما بهش قول داده بودیم که با همدیگه به اصفهان می ریم .   خلاصه صبح  دوشنبه 4/3/94 ، خاله محمد با من تما...
11 خرداد 1394

سفر به ارسنجان

شنبه 26 اردیبهشت ماه  مبعث رسول اکرم بود و تعطیل .   ما هم تصمیم گرفتیم بریم ارسنجان ، از اونجا که دیگه هیچ قوم و خویشی ارسنجان نداریم ، کلید خانه بهزاد ، پسر عموی محمد ، رو گرفتیم و جمعه حرکت کردیم به سمت ارسنجان .   یک روز اونجا بودیم و روز شنبه برگشتیم .   اینم عکسای گل پسر. اینجا باغ اناری عمه مریم هست ،البته خودشون نبودن و باغ بدون اونا صفایی نداشت ،       شب هم رفتیم پارک که به پرهام حسابی خوش گذشت .   می خواست بره پارک بادی ولی خیلی شلوغ بود و منم ترسیدم ، دیگه رفت  استخر توپ . اینقدر تو استخر توپ بهش خوش گذشت ک...
4 خرداد 1394

سفر چهارم پرهام به مشهد

سلام ، سلام ، صدتا سلام ما مشهد بودیم ، من و پرهام به همراه مامان و آقا.   واسم خیلی جالبه ، من تا قبل از تولد پرهام کلاً سه بار مشهد رفته بودم ولی از زمانی که پرهام به دنیا آمده هر سال مشهد می ریم و این سفر چهارم پرهام به مشهد ِ مقدسه.   به نظرم می آید امام رضا منو نمی طلبه ،  بلکه پرهام رو دوست داره و به واسه پرهام هست که منو می طلبه .   امیدوارم امام رضا حافظ همه بچه ها باشه و در کنار اونا نگهدار پرهام.   ماجرا از اونجا شروع شد که مامان و آقا می خواستن اردیبهشت ماه به مشهد برن. تو اداره یه اطلاعیه زده شد که با تور به مشهد می بردن منم به مامان و آقا گفتم و اونا هم استقبا...
19 ارديبهشت 1394

پسرک من کلی کار خوب می کنه

ا ین روزها خیلی از خودم راضی هستم ، حالا دلیلش چی هست ؟؟   از اول سال تصمیم گرفتم یه سری از کارها رو توی برنامه روزانه ام قرار بدم و خودم رو مقید کنم که همیشه انجامش بدم .   حالا این برنامه ها چی هست ؟؟   یکی اینکه هر روز  پرهام بعد از اینکه شامش رو خورد حتماً حتماً بهش شیر می دم که حالا شیر رو به صورت ساده ، شیر و خرمای میکس شده ، شیر و موز یا شیر و تخم مرغ هست .     دیگه اینکه حتماً هر شب براش مسواک می زنم ، اول خودش مسواک می کنه و بعد من خیلی تمیز تر براش مسواک می کنم  ،خدا رو شکر هیچ مقاومتی نمی کنه و راحت اجازه می ده تا براش  مسواک کنم. البته جدیداً آقا...
26 فروردين 1394

سلام بر سال 94

لحظه سال تحویل ساعت 2 و 15 دقیقه و 10 ثانیه روز شنبه 1 فروردین 1394 هجری شمسی بود .   از اسب پیاده شدیم و سوار بر بز شدیم .   و من مثل همیشه عاشق سال نو و لحظه سال تحویل .   اصلاً اون لحظه یه حس ناب و دوست داشتی رو تجربه می کنم .    بعد از اینکه کل خونه رو تمیز کردیم ، سفره هفت سین و چیدیم و منتظر موندیم تا لحظه تحویل سال فرا برسه.     پرهام ظهر نخوابیده بود و حول و حوش ساعت 9 شب خوابش برد .   به خاطر همین  با محمد تصمیم گرفتیم پرهام رو بیدار نکنیم و خودمون دوتا عکس بگیریم  و فردا صبح عکسای خانوادگی  رو بگیریم .   &n...
15 فروردين 1394