پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

پرهام مهربونم

سفر به اصفهان

ما جدیداً ماشین خریدم و به عشق ماشین جدید دوست داریم حسابی مسافرت بریم ولی چه کنیم که مسافرت ها باید با مرخصی هامون هم جور بشه.   از اونجا که 13 ، 14 و 15 خرداد ماه تعطیل بود ما تصمیم گرفتیم این چند روز به اصفهان بریم ، خانه خاله محمد ورنامخواست اصفهان  هست ، تصمیم داشتیم هم خانه آنها بریم و هم اصفهان .   محمد از طرف اداره هتل رزرو کرد ولی از اونجا که این چند روز متقاضی زیاد بود امکان اینکه تایید بشه خیلی کم بود .   از طرف دیگه خاله محمد چند مدتی می شد که شیراز بود  و ما بهش قول داده بودیم که با همدیگه به اصفهان می ریم .   خلاصه صبح  دوشنبه 4/3/94 ، خاله محمد با من تما...
11 خرداد 1394

سفر به ارسنجان

شنبه 26 اردیبهشت ماه  مبعث رسول اکرم بود و تعطیل .   ما هم تصمیم گرفتیم بریم ارسنجان ، از اونجا که دیگه هیچ قوم و خویشی ارسنجان نداریم ، کلید خانه بهزاد ، پسر عموی محمد ، رو گرفتیم و جمعه حرکت کردیم به سمت ارسنجان .   یک روز اونجا بودیم و روز شنبه برگشتیم .   اینم عکسای گل پسر. اینجا باغ اناری عمه مریم هست ،البته خودشون نبودن و باغ بدون اونا صفایی نداشت ،       شب هم رفتیم پارک که به پرهام حسابی خوش گذشت .   می خواست بره پارک بادی ولی خیلی شلوغ بود و منم ترسیدم ، دیگه رفت  استخر توپ . اینقدر تو استخر توپ بهش خوش گذشت ک...
4 خرداد 1394

سفر چهارم پرهام به مشهد

سلام ، سلام ، صدتا سلام ما مشهد بودیم ، من و پرهام به همراه مامان و آقا.   واسم خیلی جالبه ، من تا قبل از تولد پرهام کلاً سه بار مشهد رفته بودم ولی از زمانی که پرهام به دنیا آمده هر سال مشهد می ریم و این سفر چهارم پرهام به مشهد ِ مقدسه.   به نظرم می آید امام رضا منو نمی طلبه ،  بلکه پرهام رو دوست داره و به واسه پرهام هست که منو می طلبه .   امیدوارم امام رضا حافظ همه بچه ها باشه و در کنار اونا نگهدار پرهام.   ماجرا از اونجا شروع شد که مامان و آقا می خواستن اردیبهشت ماه به مشهد برن. تو اداره یه اطلاعیه زده شد که با تور به مشهد می بردن منم به مامان و آقا گفتم و اونا هم استقبا...
19 ارديبهشت 1394

پسرک من کلی کار خوب می کنه

ا ین روزها خیلی از خودم راضی هستم ، حالا دلیلش چی هست ؟؟   از اول سال تصمیم گرفتم یه سری از کارها رو توی برنامه روزانه ام قرار بدم و خودم رو مقید کنم که همیشه انجامش بدم .   حالا این برنامه ها چی هست ؟؟   یکی اینکه هر روز  پرهام بعد از اینکه شامش رو خورد حتماً حتماً بهش شیر می دم که حالا شیر رو به صورت ساده ، شیر و خرمای میکس شده ، شیر و موز یا شیر و تخم مرغ هست .     دیگه اینکه حتماً هر شب براش مسواک می زنم ، اول خودش مسواک می کنه و بعد من خیلی تمیز تر براش مسواک می کنم  ،خدا رو شکر هیچ مقاومتی نمی کنه و راحت اجازه می ده تا براش  مسواک کنم. البته جدیداً آقا...
26 فروردين 1394

سلام بر سال 94

لحظه سال تحویل ساعت 2 و 15 دقیقه و 10 ثانیه روز شنبه 1 فروردین 1394 هجری شمسی بود .   از اسب پیاده شدیم و سوار بر بز شدیم .   و من مثل همیشه عاشق سال نو و لحظه سال تحویل .   اصلاً اون لحظه یه حس ناب و دوست داشتی رو تجربه می کنم .    بعد از اینکه کل خونه رو تمیز کردیم ، سفره هفت سین و چیدیم و منتظر موندیم تا لحظه تحویل سال فرا برسه.     پرهام ظهر نخوابیده بود و حول و حوش ساعت 9 شب خوابش برد .   به خاطر همین  با محمد تصمیم گرفتیم پرهام رو بیدار نکنیم و خودمون دوتا عکس بگیریم  و فردا صبح عکسای خانوادگی  رو بگیریم .   &n...
15 فروردين 1394

خداحافظ سال 93

الان ساعت یک نیمه شبه ، چه تاریخی نمی دونم !!!!! 29 اسفند ماه 1393 یا 1 فرودین یکهزار و سیصد و نود و چهار؟؟؟؟؟   یک سال دیگه هم گذشت و وارد سال جدید خواهیم شد.   سال 93 سال خوبی بود ، با جشن تولد بهار، دختر دایی پرهام ، شروع شد و با عروسی علی ، عموی پرهام ، به پایان رسید.   یک سال پسرم بزرگتر شد ،   بعضی وقتا که توی وبلاگها می خوندم یا از زبون کسی می شنیدم که می گفتن دلمون واسه بچگی های فرزندامون تنگ شده خنده ام می گرفت و پیش خودم می گفتم چه مسخره !!!!   مگه ممکنه کسی از بزرگ شدن بچه اش غمگین بشه و دلش واسه زمانهایی که بچه اش راه نمی رفته ، حرف نمی زده یا دندون نداشته تنگ...
1 فروردين 1394

پسرک چشم حنایی

دیروز (1/12/93) هوا خیلی عالی بود ، بارون زده بود و حسابی همه جا تر و تازه بود ، تصمیم گرفتیم ناهار رو بیرون بخوریم ، رفتیم سمت دالاهو ولی اینقدر شلوغ بود که جا نشد ،   ماشاالله همه ماشین ها مدل بالا . ما هم با پراید ، محمد به شوخی گفت  قفل پدال رو بزنم ، بهش گفتم یه پول هم بده به این آقا که حواسش به ماشینمون باشه یه موقع روش خط نندازن . خلاصه اونجا که نتونستیم بمونیم رفتیم سمت باغ منوچهری . خیییییییییلی خوب بود ، موزیک ، غذا ، فضای باز .     دیدم روی دیوار نوشته نقاشی روی صورت کودکان رایگان . پرهام رو بردیم  و روی صورتش نقاشی کشید ،     خودشم خی...
25 بهمن 1393

بعد از یک ماه

بالاخره 20 دی ماه رسید و پرهام باید به مهد می رفت .   روز شنبه بود ، گذاشتم راحت بخوابه ، وقتی بیدار شد بهش صبحانه دادم و آماده شدیم واسه رفتن .     تا محمد آمد دنبالمون  و رسیدیم ساعت 11 صبح بود.   پرهام راحت بغل الهام جون رفت  و بعد که یه گشت توی مهد زدن  رفت  سر کلاس . راحت سر کلاس نشست . باور نمی شد به این راحتی از من جدا شده.    آمدیم طبقه پایین .   صبح که زنگ زده بودم اداره واسه مرخصی رییس مون ازم خواست که یه نامه بنویسم ، تصمیم گرفتم حالا که پرهام راحت ازم جدا شده برم اداره و کارم رو انجام بدم .   آمدم اداره...
20 بهمن 1393

لیانا جون تولدت مبارک

  دست بزنید و شادی کنید امشب شب تولده تو باغ سبز زندگی یه غنچه گل وا شده   امروز (93/11/15) تولد دو سالگی لیانا جون هست . لیانا جون تولد دو سالگی ات مبارک .     امیدوارم همیشه شاد زندگی کنی . و باعث خوشحالی و سربلندی خانواده ات بشی . فرشته زیبا بهترین ها رو از خدای بزرگ واست آرزو می کنم .   لیانا جون چه خوب که به دنیا آمدی ، آخه به دنیا آمدن تو باعث دوستی من و مامانت شد. هوای مامان مرجان مهربون رو داشته باش که خیلی خیلی واسه من عزیزه .   مرجان جون مبارک باشه سالگرد مامان شدنت ، امیدوارم سایه شما و بابایی همیشه بالای سر لیانا جون باشه . ...
13 بهمن 1393