پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

پرهام مهربونم

عقد عمو علی مهربون

روز پنچ شنبه 6/6/93 عقد بهترین عموی دنیا بود ، عمو علی یکی از بهترین برادر شوهرها و مهربون ترین عموی دنیاست. یکی از بهترین ها که خدا خلق کرده . من  یکی که مثل اونو تا الان ندیده ام .   توی سخت ترین لحظات زندگی ام کنارم بود و با تمام وجودش بهم کمک کرد. عمو علی مهربون ، تو لایق بهترین ها هستی  ، منم همیشه از خدا بهترین ها رو واست خواستم ، مطمئنم که زهره جون همون بهترینی هست که منتظرش بودیم . عمو علی ، زن عمو زهره بهتون تبریک می گم و امیدوارم همیشه همیشه شاد باشید و پر نشاط .     پرهام زمانی که پیش عمو علی باشه حسابی بهش خوش می گذره ، ما هم از فرصت استفاده می کنی...
17 شهريور 1393

پسرمامان

سفری که رفتیم چند تا چیز واسم جالب بود که گفتم تا یادم نرفته توی وبلاگ بنویسم.   پرهام تا الان با هواپیما یا ماشین خودمون مسافرت رفته بود، این اولین بار بود که سوار اتوبوس یا مینی بوس می شد. ( واسه گشت شهری از مینی بوس استفاده می کردیم ) دیدید وقتی می خواهید سوار هواپیما بشید با اتوبوس میرید تا نزدیک هواپیما . حالا پرهام سوار اتوبوس شده بود و هر لحظه انتظار می کشید که اتوبوس وایسه تا سوار هواپیما بشه . وقتی واسه شام نگه داشت ، پرهام می گفت حالا بریم سوار هواپیما بشیم ، مامان هواپیما کجاههه؟؟   اون موقع بود که فهمیدم توی اتوبوس همش حرف هواپیما می زد منظورش چی بوده ؟؟ ولی حالا دیگه توی شهر...
11 شهريور 1393

مسافرت کوهرنگ

رسیدیم و رسیدیم کاشکی نمی رسیدیم ، تو راه به ما خوش گذشت سوار لاکپشت بودیم . خیلی خوب بود، خیلی بهمون خوش گذشت ،جای همه دوستان خالی بود. روز دوشنبه ساعت 7 شب با همکارا قرار گذاشتیم پارک خلدبرین ، اینکه چقدر استرس داشتم و فقط خدا می دونه ، اگه خدای ناکرده اتفاقی واسه پرهام می افتد حتی در حد یه خراش کوچیک همه منو می کشتند و خودم هم نمی تونستم خودم رو ببخشم . رفتیم پارک خلدبرین ، پرهام هم از خدا خواسته کلی بازی کرد. اتوبوس که آمد همه سوار شدیم و حرکت کردیم . توی اتوبوس فقط بزن و برقص بود . پرهام هم کلی ذوق می کرد . همکارام می پرسیدن اسمش چی هست  ؟ می گفتم : پرهام . بعد با تعجب می گفتند ...
2 شهريور 1393

نزدیک شدن به سفر

دوستان شماره معکوس داره به آخر می رسه و من و پرهام فردا (دوشنبه 27/5/93) ساعت 8 شب به سمت کوهرنگ حرکت می کنیم ، بسیار برامون دعا کنید که خیلی محتاجیم . مخصوصاً که به هر کی می گم با تعجب می گه یعنی محمد نمی خواد بیاد ؟؟؟ خودت تنهایی از عهده پرهام برنمی آیی . آقا که کلاً مخالفه و دیروز کلی باهام بحث کرده که خودت تنهایی برو و پرهام رو بذار پیش ما . آخه بدبختی اینجاست که من تا حالا با پرهام تا یه محله بالاتر هم نرفتم ، تنها جایی که با پرهام رفتیم و برگشتیم پارک روبروی خونمون بوده . خیلی دلهره دارم و می ترسم که خدای ناکرده اتفاقی برای پرهام بیافته ولی با خودم عهد کردم که اگه دیدم سختمه از هتل زیاد بیرون نرم ....
25 مرداد 1393

همه چیز درهمه

تازه که نامزد کرده بودیم تصمیم گرفتیم تمام لحظات با هم بودنمون رو ثبت کنیم ،  ما هم رفتیم یه دوربین دیجیتال گرفتیم این اولین دوربین ما بود   Powershot A550 . همه جا همراهمون بود و کلی عکس گرفتیم ، فقط بدی این دوربین ها اینه که هیچ وقت عکسش رو چاپ نمی کنی و همیشه روی کامپیوتر نگاه می کنی . چند مدت پیش تصمیم گرفتیم یه دوربین نیمه حرفه ای یا حرفه ای بگیریم ، یه مدت واسه خرید هم رفتیم ولی  مشکلی که این دوربین ها داشتند به جز قیمت بالاش ، این بود که مرتب باید لنز رو عوض می کردی و نمی شد با یه لنز کار کرد ، قیمت هر لنز هم زیاد بود . (یعنی یه دوربین در حد متوسط 4 میلیون در می آمد ) دیگه اینکه بزرگ بود و ح...
15 مرداد 1393

تعطیلات خود را چگونه گذرانده اید

سلام ، سلام ، صد تا سلام واااااااااااااااااااااااای که امروز صبح به وبلاگ چند تا از دوستان سر زدم و حسابی شرمنده همشون شدم . پریسا مامان کیان ، مرجان جون مامان لیانا ، مینای زیبا مامان کارن همگی توی وبلاگشون تولدم رو بهم تبریک گفته بودند و منو شرمنده خودشون کرده بودند . ممنونم دوستای مهربونم ، ممنون که به یادم بودید. توی قسمت نظرات هم دوستان منو شرمنده خودشون کرده بودند . ممنونم هزار تا . من مطمئنم که یه کار خیلی خوب توی زندگی ام کردم که خداوند پاداشش رو داشتن دوستان خوبی مثل شما کرده . امیدوارم دوستی هامون همیشه پایدار بمونه . ببخشید من این مطلب رو روز شنبه آماده کرده بودم ولی چون عکس ها باهام نبود امروز (دوشنبه)&n...
11 مرداد 1393

یه نوشته زیبا

 این متنه از طریق واتس آپ واسم آمد خیلی خوشم آمد ما هم تصمیم گرفتیم داخل وبلاگ پرهام بنویسم . مامان که شدم ... به پسرم خیلی محبت می کنم اونقدری که بزرگ که شد با عشقش مثل یه پرنسس رفتار کنه تا جفتش بفهمه که پسرم تو دستای یه ملکه بزرگ شده ! روزا دستاشو میگیرم و چنان با محبت بغلش می کنم که بغل کردن عاشقونه رو با تموم وجودش یاد بگیره ! بهش یاد می دم که همه آدمها خصوصاً همسرشون تشنه محبتند و پنهون کردن عشق و علاقه زندگیشو سرد می کنه ! بهش یاد می دم که خانما آقا بالاسر و سایه ی سر نمیخوان ، عشق ، دوست و همراه صمیمی می خوان ! بهش یادمی دم که هیچوقت دل عشقش رو نشکونه،چون دیگه نمی تونه ترمیمش کنه !! ...
23 تير 1393

چند تا خبر

سلام سلام ، صدتا سلام می دونم که همتون حسودی تون شده که قالب وبلاگم رو عوض کردم ولی محض اطلاع و این که بیشتر به من حسادت کنید  می گم که دوست خوبم پریسا جون ،  مامان کیان این کار رو برام انجام داده . ما چنین دوستای خوبی داریم که هیچ کی نداره . تازه قراره بهم یاد بده که چطور مرتب عکس پرهام رو عوض کنم . وااااااااااااااااااااااااااااای می دونم که همتون الان دارید از حسادت منفجر می شدید ولی ما اینم دیگه . می دونم که متوجه شدید که شوخی می کنم .وگرنه ما مخلص  همه دوستان خوبمون هستیم . پریسا جون ممنونم . چند تا خبر مهم : اول اینکه چند روز پیش ( 21/4/93 ) پرهام رو بردم دکتر ، دکتر مهرزاد با...
22 تير 1393

تولد سه سالگی پرهام

بالاخره آمدم با چند تا عکس و توضیحی از تولد پرهام ، از چند هفته قبل از تولد پرهام درگیر تدارکات بودم ، ولی هفته آخر دیگه کاملاً برنامه ریزی کرده بودم که هر کاری رو چه زمان باید انجام بدم ، از خرید لباس و تزئینات گرفته تا آماده کردن غذا . روز پنچ شنبه محمد پرهام رو برد خانه آقا  از صبح با خواهرم  مهناز شروع کردیم به آماده کردن غذا : سالاد اولویه ، سالاد ماکارونی و کاستر با ژله. تا ساعت 11 شب همه کارا رو کرده بودیم میوه رو به یه میوه فروشی که نزدیک اداره هست سفارش داده بودم و حمید زحمت کشید و برامون آورد.  شلیل ، خیار، گیلاس و سیب ، بماند که پنچ شنبه میوه ها رو شستم و همین باعث شد که خیارها پلاسیده بشه...
14 تير 1393
1134 11 31 ادامه مطلب